بسم الله الرحمن الرحیم
سمانه:تو پوست خودم نمیگنجیدم
داشتم از خوشحالی بال در میآوردم
بلاخره بعد یک ماه پشت میز نشینی
دارم میرم ماموریت عملی ؟وای آخ جووووون
آقاجواد:خانم محمدی..
خانم محمدی....سمانه خانم
گوش میدید چی میگم؟باشمام
سمانه:ام...بله بله میفرمودید چشم
تمام دستوراتتون انجام میشه .
آقا جواد:خوبه میتونید برید
علی تو یه دقیقه بمون کارت دارم.
علی:چشم آقا
سمانه:آقا فعلا با اجازه.
زیر چشمی موقع رفتن به علی نگاه کردم نگرانی توی چشماش موج میزد
میدونم که نگران منه ولی خب مگه من بچم؟.
چند دقیقه بعد (دفتر آقا جواد)
آقا جواد:ببین علی من میدونم چقدر
به خواهرت وابسته هستی و نگرانی
ولی اون دیگه میتونه از خودش مراقبت کنه
تمامی آزمون ها رو با نمره ی بالا قبول شده.
علی:میدونم آقا ولی سمانه بعد مامان شد سنگ صبورم نمیتونم نگرانیمو کنترل کنم
داره میره تو قفس شیر ولی بهش اعتماد دارم
آقا میشه من به عنوان پشتیبان
از دور هواسم بهش باشه؟
قول میدم نزارم منو ببینن.
آقا جواد:باید بهش فکر کنم ما توی سایت بهت احتیاج داریم .
علی:آقا حامد هست دیگه خواهش میکنم.